ناگهان بیهیچ دلیلی خاطرهای را که تا حد زیادی فراموش کرده بود به خاطر آورد: چهرهی کارمند پیر، مهربان و کوچک اندامی با موهای خاکستری و ظاهری مضحک که مدتها قبل جلوِ همه و بدون هیچ شرمساری و فقط از سرِ لافزدن به او ناسزا گفته بود. آن هم فقط برای اینکه نمیخواست شانس یک مزهپرانی جالب و بجا را از دست داده باشد. حرفی را که ولچانینف زد بعداً بارها دیگران تکرارش کردند